کودکانه های دخترم و مادرانه های من

ساخت وبلاگ

سلام

روز دوشنبه ٩١/٠٨/٠٨ که واسه سومین بار بردیم دکتر تشخیصش این بود که طولانی شدن سرماخوردیگیت بخاطر حساسیته حالا به چی معلوم نشدمتفکر از اون روز به بعد سرفه هات خیلی بهتر شده اما آبریزش بینی ات کماکان ادامه داره البته یه چند روز متوقف میشه و دوباره شروع میشه اوه

از این هفته ایی که گذشت بگم که خیلی بهت خوش گذشته طبق معمول هر هفته که می رفتیم خونه ی عمو یحیی بخاطر روضه ی امام موسی بن جعفر این هفته هم رفتیم و این بار هم عمه جونو همسری شون و زهرا جونم بودن که با اومدنشون باز فامیل یه بار دیگه دور هم جمع شدیم

فردا شب یعنی پنج شنبه شب همه رو خونمون دعوت کردیم که به سفارش بچه ها ماکارونی و به سفارش عمه جون و زن عمو اکم کشک بادمجون و خودمم آش آبغوره درست کردم خیلی شب خوبی بود به خصوص اینکه عمه جون و مامان بزرگم همون شب خونمون موندن به اضافه ی زن عمو لیلا و عسل + زن عمو زهرا و معصومه + زن عمو اشرف و دختراش زینب و عابده

دو تا خبر خوب دارم برات دخترم یکیش اینه که واسه زینب جون خواستگار اومده و زینب جونو پسندیدن و حالا قراره یه وقت بذارن تا دختر و پسر همدیگه رو ببین و حرفاشونو با هم بزنن

یکی دیگه هم در ادامه ی مطلب

EXniniweblog.comEX

اونم اینه که می خوام غیبت طولانی خاله ی امیر علی رو افشا کنم و بگم که :

دیروز روز شنبه ٩١/٠٨/١٣ همزمان با روز عید غدیر خاله ی امیر علی سر سفره ی عقد نشسته و بله رو گفته که منم به نوبه ی خودم همینجا بهش تبریک میگم و از خدا می خوام که به پای هم پیر و خوشبخت بشن

اینم ریحان عسلی مامان که چهارشنبه شب ٩١/٠٨/١٠ تو حیاط منتظر بابایی بودیم تا بیاد دنبالمون که بریم خونه ی عمو موسی و اینجا به آسمون نیگاه می کردی و میگفتی تو آسمون ستاره نیس ماچ

ریحان عسلی

پ.ن1: از بس قشنگ حرف می زنی زن عمو اکرم بهت می گفت بگو اکرم شما هم میگفتی بهش ارکَم

حالا از اون روز هی میری و میآی به من میگی بگو اکرم نیشخند عمو و زن عموهاتم فقط به اسمشو صدا میکنی هرچقدر هم میگم مثلا بگو عمو یحیی بازم فقط میگی یحییعینک

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 332 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 17:06

سلام

دخترم نمیدونم این چه ویروسیه که بیرون برو نیست از بدنت با این هفته حدود 3 هفته میشه که همچنان سرما خوردی و بعد از دو بار دکتر رفتن وضعیتت هیچ تغییری نکرده ؛ منم همینطور همچنان سرفه هام سرجاشونه ؛ الهی فدات بشم که شبا نمیتونی خوب بخوابی ماچ

تقریبا اواخر هفته ی پیش بود که ازت پرسیدم ریحان اسمت چیه و شما فقط نیگام میکردی و بعدش حرفمو تکرار می کردی الان 4_5 روزی میشه که وقتی میگم اسمت چیه زودی میگی : من ریحانم بغل

اسم باباتم بلدی بگی همینطور فامیلیتو اما هر چی میگم اسم مامانت چیه نمیگی و اسم باباتو در جواب اسم مامانت چیه میگی طفلی من البته تقصیری هم نداری بابایی که زیاد خونه نیست وقتی هم خونه ست موقع کار خرابی میگه : مامانش بیا ببینی چیکار کرده _ نمیدونم اینو گفتم یا نه که شما هم از بابایی یاد گرفته بودی و یه چند مدتی منو صدا می کردی مامانش !!! تعجبچشمک وقتی هم میریم مهمونی شما مشغول بازی کردنی و زیاد پیشم نیستی که بشنوی که منو به اسمم صدا کنن عینک

******************************************

امروز 91/08/07 داشتم ناهار درست میکردم اومدی بهم میگی بیا اینو نشونت بدم یه بارم گفتی بیا یه چیزی بهت بگم منم دنبالت که چی میخواد نشونم بدی و بگی رفتی سر دراورم میگی ببین چی داره توش فدات بشم که خودت دست نمیزنی و می خواستی من برات باز کنم و نیگاه کنی قلب

دیشب که یه عالمه خسته بودم آخه دوباره جابجایی داشتمو به خاطر هوای سردی که از بالکن میآد مجبورم مثه هر سال مبل هارو بذارم جلوی بالکن تا زیاد خونه سرد نشه امسالم که دیگه حسابی بزرگ شدی و نمیدونم چرا هی من شلوارتو پات میکنم هی شما در میآری !!! متفکر

هی می اومدی پیشم میگفتی : مامان سلاممممممممممممممممم و باز می رفتی قوربونت برم همه ی خستگیم در رفت با این دو تا کلمه ایی که گفتی ماچقلب

بعدا یادم آمد:خیلی وقته که وقتی می خوای بلند شی یاد گرفتی بگی یا علی ولی نمیدونم چرا حرف (ی) رو نمیتونی بگی و میگی: لا علی خنثی

وقتی بابایی داره باهات بازی میکنه و یکمی که می گذره خسته میشی میگی:بابا دلم درد گرفت نیشخند

خواب بودی که اف اف به صدا در اومد زودی از خواب پریدی و اومدی پیشم میگی : زود باش میگم چی رو زود باشم میگی : بابا آمد عینک (بابایی نیست کلیداش پیش منه همیشه مجبوره اف افو بزنه تا ...)

و بازم نمیدونم چرا هر چی میگم: بگو اومد میگی:آمد و نیومدم میگی:نیآمد نیشخند

وقتی ازت می پرسم ریحان پی پی کردی اینجوری جوابم میدی:مامان پی پی نکردم هنوزززززززززز چشمک

EXniniweblog.comEX

وقتی اسپند تو خونه دود میکنم میگم :اسپند دونه دونه اسپند سی و سه دونه ..... یاد گرفتی و تا می بینی دارم اسپند دود می کنم می خونی اسپند دونه دونه فقط همینارو بلدی و هی دو باره تکرار میکنی

علاقه ی زیادی به شعر تولدت مبارک داری و همینطور تو خونه می خونی واسه خودت ، چند روز پیش که با هم رفتیم سوپرمارکت برات تی تاپ گرفتم میگی : مامان کیک تولد فدات بشم که کیکو نشونه ی تولد می دونیخیال باطل

وقتی نماز می خونم باید حتما بری یکی از شال های منو برداری و سرت کنی و با من نماز بخونی ، وقتی تو همین حین بخوای کار خرابی کنی من با صدای بلند میگم : استغفرالله شما هم یاد گرفتی میگی:اَستَبرلامژه

چند روز پیش آهنگ دلم تنگته ی معین گذاشته بود از شبکه ی پی ام سی من خیلی این آهنگو دوست دارم داشتم نیگاه میکردم شما هم انگاری خوشت اومده بود و از اول تا آخرشو بدون حرکت و میخ کوب به تی وی نیگاه کردی عینکوقتی که تموم شد برگشتی میگی مامان دلم تنگ شده رو برام بذار نیشخند یا آهنگ ملودی از آرش خیلی علاقه داری هی تو خونه میری و میآی میگی برام ملودی بذار !!!

اینم ریحانه خانوم قبل از سرما خوردگیش که سی دی هاشو گذاشته تو کیف زمان مجردی های من ( یادش بخیر اینو مامانم از دبی برام گرفته بود ) و می خواستی بری ددر

عکس 21 ماهگیته عزیزم قلب

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 288 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 17:05

سلام
الان دو روزه که عمه جون از تهران اومده پیشمون ، هر چهارشنبه که با این هفته ایی که گذشت 3 هفته میشه که زن عمو اکرم روضه داره و ما فقط دو هفته شو تونستیم بریم این هفته که عمه جونم بود همه ی فامیل باز دور هم جمع شدیم و دیداری تازه کردیم

همچنان شما و بابایی سرما خوردگیتون ادامه داره و از دیشب بینی منم گرفته امروز عصری همش عطسه می کردم و یه وقتایی تا نوک بینی ام حس عطسه کردن بهم دست می داد اما عطسه نمی کردم حسابی کلافه شده بودم آخ خدا کنه که چیز خاصی نباشه ؛ امروز بعداظهری با عمه جون رفتیم امامزاده سید حمزه اینجا خیلی بهش اعتقاد دارن زن عمو الناز ( مامان امیرعلی ) نذری داشت هنوز وارد صحن ضریح نشده بودیم که نون و پنیرها تموم شد !!!خنثی

عصری کمی بارون اومد و حسابی هوا رو سرد کرد کفشات مونده بود توی ماشین از اونورم بابایی برده بود مغازه اش و هیچ کفش مخصوص این فصل تو خونه نداشتیو وقتی داشتیم می رفتیم امامزاده خیلی راه هم نبودا اما ماشالا هزار ماشالا شما هم بگیدچشمک دستو کمرم حسابی درد گرفت بغلم بودی بعد از اونم رفتیم خونه ی عمو اکبر شام دعوت بودیم وای کلی واسه خودت بازی کردی

پ.ن1: عنوان پستمون توفیق اجباریه چون من خیلی مایل به رفتن نبودم اما عمه جون که گفت بریم قبول کردم نخواستم حرفشو زمین بندازم

یه دلیلشم اینکه چون قبل از اونم می رفتن بازار منم که تا حالا بدون کالسکه با شما جایی نرفتم بخصوص بازار می دونستم حسابی خسته ام می کنی که عمه جون گفت کارشون زیاد طول نمی کشه و لازم نیست ما از ماشین پیاده شیم در کل روز خیلی خوب بود

اینم عکس روز چهارشنبه بعد از اتمام مراسم نمی دونم داشتی به چی فک می کردی که من ازت عکس انداختم ماچ

ریحان عسلی
بعدا نوشت: وای خدا از بس سرفه کردم سرم داره می ترکههیپنوتیزم سر و کله زدن با وروجک خونه هم که دیگه نگو حسابی حالم بدِ ساعت 6 عصر بود که اصلا حوصله ی خودمم نداشتم دلم می خواست یکمی بخوابم اما مگه گذاشتی !!!








کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 238 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 17:05

سلام

دختر گلم الان دو روزه که سرما خوردی ؛ پنج شنبه شب 20/مهر/91 تا فردا صبحش که جمعه باشه هوا بارونی و سرد شد از اون روز تا حالا هر کی رو دیدم یا خودش مریض شده یا بچه اش یا شوهرش !!!

بزنم به تخته من هنوز سرما نخوردم عینک اما شما و بابایی سرما خوردید ایشالا که زودتر خوب بشید و منم مثه همیشه براتون آش و سوپ درست کردم امروز واسه بابایی آش اوماج (بیشتر اینجا درست می کنن ) درست کردم که خیلی هم خوشمزه شدخوشمزه ولی به خاطر پیازش نتونستم خودم بخورم سری بعد بدون پیاز درست می کنم تا خودمم حسابی لذتشو ببرمچشمک

شنبه 22/مهر/91 شب بود که بردیمت دکتر تا دکی خواست گوش و دهنتو چک کنه اونقدر گریه کردی که نگو بیچاره دکی دیگه با اون صدای گوش خراش گریه ی شما به کارش می رسید چند تا سوال از دکی پرسیدم که در ادامه ی مطلب می ذارم شاید سوال های شما دوستای عزیزم باشه لبخند

الان یه چند وقتیه که هر چند روز یه مرتبه برقا یه 2_3 ساعتی قطع میشه و امروز شما در حال دیدن سی دی خاله ستاره بودی که یهو تی وی خاموش شد ، زودی کنترل تی وی رو آوردی برام که خاموش شد روشنش کن حالا هی من میگم ریحان الان نمیشه از شما هم اصرار خدایا من چه جوری بهت بفهمونم که برق نیست ناراحت

یهو یادم افتاد به مینی دی وی دیت زودی رفتم اتاق و از کمد برداشتم هر چی دکمه شو می زنم روشن نمیشه شما هم از پایین دستمو گرفتی که خودت مثلا دی وی دی رو روشن کنی حسابی نور علی نور شد نه برق هست نه دستگاه روشن میشه باطریش تموم شده بود منم فراموش کرده بودم که دوباره شآرژش کنم ؛ خلاصه هر جوری بود یه 1.5 سرگرمت کردم تا برقا اومد هورا

تنها کارتونی که از مینی داشتم کارتون اسکوبی دو بود تا بهت می گفتم فقط اسکوبی دو رو دارم زودی بدون مکث گفتی اسکو بی دو بذار ؛ الان تا مینی دی وی دی رو می بینی میگی اسکوبی دو بذار برام مامان مژه

بعد از اینکه برقا اومد زودی زدم برق و نشستی رو مبل و تماشای اسکوبی دو ، از حرکت لبت معلومه که داشتی می گفتی اسکوبی دو که ازت عکس گرفتم؛ دخترم اینجا 3 روزِ که 22 ماهه شدی مبارکه عزیزم ماچ

ریحان عسلی

اینجا هم تا از خواب بعدازظهرت بیدار شدی تو رو خدا نشستنشو زبان من تو آشپزخونه بودم زوم کردم و ازت عکس انداختم

ریحان عسلی

EXniniweblog.comEX

پ.ن1: سوال های من از دکی : الان چند وقتیه که ریحان تو خواب فرار می کنه و می دوِِِ ِ بدون اینکه بدونه داره کجا میره

جواب دکی: این وحشت شبانه ست و تا یه مدتی اینجوریه و در اثر استرس هاییه که در طول روز بهش وارد میشه

من: می خوام از شیر بگیرم اما ریحانه خانوم شیر پاستوریزه نمی خوره

دکی: باید یه جایگزینی داشته باشه تا کلسیم بدنش تامین بشه می تونی از شیر خشک یا شربت کلسیم استفاده کنی

من: شروع کردم واسه از پوشک گرفتن

دکی: بهترین زمان واسه پوشک گرفتن 2 سال به بعدِ چون شما زود داری شروع می کنی این وحشت شبانه ایی هم که داره می تونه بخاطر استرسیه که بهش وارد می کنی باشه چون هنوز نمی تونه کنترل کنه

من:درسته که میگن بچه هر چی بشتر در زمان کودکی مریض بشه بهتره ؟

دکی: بله بخاطر اینکه در بزرگسالی کمتر دچار آلرژی بشه و تاکید می کرد که خیلی بچه رو بهداشتی با نیآرید سوء تفاهم نشه که بچه رو ول کنید به امان خودش اما حساسیت بی جا به خرخ ندید

بابایی هم هی چپ چپ نیگام میکرد چشم اما من ول کن نبودمو هی می پرسیدمنیشخند خداروشکر وزنت خیلی خوب بود و دکی از وضعیت رشدت خیلی راضی بود

پ.ن 2: چند روز پیش متوجه 17 مین دندونت شدم مبارکت باشه فک کنم یه 1 ماهی باشه که دندونت در اومده و من متوجه نشدم اوه

پ ن3: اینروزا خیلی حس آپ کردن نداشتم و حضورم نا محسوس بود ممنونم از دوستای خوبم که سراغمونو می گرفتید ماچقلب سر فرصت کامنتامو هم تایید می کنم چشمک

پ.ن4 :23 و 24 مهر به ترتیب تولد خاله ستایش و عسل ( دختر عموت ) بود که ما هم به نوبه ی خودمون تولدشون رو تبریک میگیم

پ.ن5: دیروز بخاری مونو نصب کردیم و از وقتی خورشید غروب کرد روشن بود تا فردا صبح که از خواب بیدار شدیم

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 331 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 17:04